انتظار ما برای نی نی دار شدن  انتظار ما برای نی نی دار شدن ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
یکی شدن ما دو تا یکی شدن ما دو تا ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

روزهای انتظار

دردم از یار است و درمان نیز هم

١٧ دی ماه برای نشون دادن آخرین آزمایش همسری به دکتر خودم ( متخصص زنان و نازایی ) رفتم پیشش . بعد از دیدن آزمایشات ابرویی بالا انداخت و گفت : این آزمایشات که تغییر چندانی نکرده ! گفتم . درسته گفت : به نظر من بهتره بیای آی یو آی کنی !! توی دلم گفتم بالاخره چیزی که می ترسیدم بهم بگن رو گفتن ... نفس عمیقی کشیدم . تا یکی دو روز قبلش،حتی نمیدونستم فرق بین آی یو آی و آی وی اف دقیقا چیه ..... توی افکار خودم بودم که دکتر گفت : می دونی آی یو آی چیه ؟؟ گفتم تا حدودی میدونم . بعد یه کم برام در موردش توضیح داد . گفتم : یعنی کی بیام ؟؟آخه دکتر برای دو ماه آینده به همسرم دارو داده . گفت : همسرت این دوماه ، داروهاشو مصرف کنه . شاید معجزه شد و طب...
7 بهمن 1392

"دو ماه " هایی که همچنان ادامه دارد !

صبح روز ١١ دی ،‌داروهای همسری تموم شد . اون دو ماه که بی صبرانه منتظر تموم شدنش بودیم گذشت . به خاطر اینکه اون روز بین التعطیلین بود ،‌به همسری گفتم همین امروز برو آزمایش بده و همین امروزم جوابش رو بگیر تا همین امشب بتونی ببری و به دکتر نشون بدی . همسری هم که طفلکی اصرار منو می دید چاره ای جز اینکه قبول کنه ، نداشت . از چند روز قبل برای اون شب از دکترش وقت گرفته بودیم .. صبح چهارشنبه بعد از خوردن آخرین قرصها ، رفت به همون آزمایشگاه همیشگی و آزمایش داد . اما بهش گفته بودن جوابش امروز حاضر نمیشه ... وقتی فهمیدم ناراحت شدم از اینکه باید تا شنبه (١٤ دی) صبر کنه و بعد بره جواب آزمایشش رو بگیره . بعد از ظهر زنگ زدیم به مطب و وقت رو ت...
1 بهمن 1392

دارو .... آزمایش .... انتظار

 ٩ شهریور ، که می شد 10 روز بعد از عمل همسری رفت دکتر،ساعت ده و نیم شب وقت داشت و منم خسته و خواب آلود توی خونه منتظرش نشسته بودم تا اینکه ساعت 1 رسید خونه و حرفای دکتر رو برام گفت .گفت که دکتر معاینه کرده و گفته عمل خیلی خوب بوده و بخیه ها هم خیلی خوبه... بعد یه سری دارو داده برای دو ماه . البته داروها رو گرفته ولی بعد از اینکه به دکتر نشون داده و یکی از داروها ایرانی بوده مجبور شده همه رو با هم پس بده ..چون اگه اون یه دونه رو پس میداد و میخواست بعدا بگیره شامل حق بیمه نمی شد و باید همه رو با هم پس میداده واسه همین روز بعدش دوباره رفت و همه ی داروهاش رو با هم گرفت . دکتر گفته بود دو ماه بعد بیا ... اما نگفته بود با آزمایش بیا . همس...
28 دی 1392

روز عمل-30 مرداد 92

من و همسری از چند روز قبل عمل واریکوسلکتومی ، همش دنبال این بودیم که یه جوری هزینه ی عمل رو جور کتیم . آخه اون موقع دستمون تنگ بود و خب هزینه ی عمل هم نسبتا بالا و چون نمی خواستیم به پدر و مادرهامون چیزی بگیم این قضیه رو یه کم سخت تر می کرد . من به همسری پیشنهاد دادم که یه مقدار از طلاهام رو بفروشم اما همسری قبول نکرد . آخرم به یه بهانه ای تونست از پدر خودش پول قرض بگیره .. اما ما تا شب عمل هنوز نمی دونستیم ، پول جور میشه یا نه .. خلاصه اون روز ساعت 7 صبح درمانگاه بودیم ... میگم درمانگاه اما خب یه چیزی شبیه یه بیمارستان کوچیک بود و درمانگاه خصوصی هم بود . دکتر همسری بهش گفته بود که اگه بخوای می تونی بیای بیمارستان تا عملت کنم اما این د...
25 دی 1392

شروع روزهای درمان

وقتی همسری رفت دکتر ،‌دکتر بعد از معاینه گفته بود که واریکوسل گرید ٢ داری . ( یعنی از دو سال و نیم قبلش که گرید ١ بود ،‌ پیشرفت کرده بود و شده بود ٢) و متاسفانه چون دکتر قبلی اطلاعات لازم رو به ما نداده بود این وضعیت برای همسری پیش اومده بود... دکتر گفته بود اول باید آزمایش تست اسپرم بدی تا مشخص بشه واریکوسل روی اسپرم ها تاثیر منفی گذاشته یا نه و اگر اینطور بود باید عمل بشی . روز یکشنبه ٢٠ مرداد ٩٢ ،‌همسری برای اولین بار آزمایش تست اسپرم داد و سه شنبه آزمایش رو برد که به دکتر نشون بده .. دکتر هم بعد از دیدن آزمایش گفته بود که اسپرموگرام ت شدیدا مختل هست و حتما باید عمل بشی . چیزی که توی آزمایش به نام smi شناخته می شه و...
21 دی 1392

داستان از اینجا شروع شد

اواخر تیرماه 92 بود . چند روزی مونده بود که آخرین ترم دوره ی کارشناسی م که به صورت فشرده توی تابستون برگزار می شد،شروع بشه . با اینکه همیشه از این می ترسیدم که توی دوران درس و دانشگاه بخوام بارداری رو بگذرونم اما دیگه تحمل اینکه صبر کنیم رو نداشتم . سه سال صبر کرده بودم .... به دلایل مختلف . اما اون موقع با تموم وجودم حس می کردم که دلم میخواد یه بچه داشته باشم . از مدتها پیش ، شاید از یک سال قبلش تصمیم گرفته بودم که توی اون زمان ، این موضوع رو با همسرم مطرح کنم . یعنی میشه گفت تصمیمم یه تصمیم آنی نبود . اما همسری از هیچی خبر نداشت . وقتی بهش گفتم که تو سرم چی میگذره اینقدر خوشحال شد که اشک شوق دوید تو چشماش ... با اینکه خیلی بچه دوست ب...
18 دی 1392

من هنوز یک زنم . نه یک مادر !

من هنوز یه زنم . نه یه مادر زنی که هرماه بی صبرانه منتظر معجزه اس ... آره ،‌معجزه ...آخه طبیعی باردار شدنش به گفته ی دکترها می تونه یک معجزه باشه ! من هنوز یه زنم،نه یه مادر زنی که بی قرار در آغوش کشیدن نوزادیه که از وجود خودش باشه . زنی که آرزو داره لذت شیر دادن به نوزادش رو احساس کنه و دلش میخواد برای فرزندش بهترین مادر دنیا باشه من هنوز یه زنم ،‌نه یه مادر زنی که منتظر لطف خداست . خدایی که از همه بهش نزدیکتره .. خدایی که درد دلش رو میشنوه و بی قراری هاش رو می بینه ... خدایی که بزرگه ... خدایی که بهتر از هرکس صلاحش رو می دونه . خدایی که هیچوقت تنهاش نمی ذاره من هنوز یه زنم،نه یه مادر !   ...
18 دی 1392