انتظار ما برای نی نی دار شدن  انتظار ما برای نی نی دار شدن ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
یکی شدن ما دو تا یکی شدن ما دو تا ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

روزهای انتظار

شروع سیکل آی وی اف

1394/5/17 10:56
نویسنده : منتظر لطف خدا
3,589 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلم 

امیدوارم تاخیر منو ببخشید 

بعد از ماه رمضون کمی درگیر بودم و بعدش هم رفتیم مسافرت و دیگه الان تونستم بیام و یه سری بزنم .

ممنونم که نظرات دلگرم کننده میذارین .. بات خوندنشون کلی انرژی میگیرم حتی اگه یک دونه باشه 

جونم براتون بگه من امروز صبح دیگه رسما وارد سیکل آی وی اف شدم 

امروز ساعت 8 صبح رفتم و اولین امپول هام رو زدم 

سه تا فوستیمون دور ناف 

البته دو تا پودرش با یک آب قاطی میشد و دو بار سوزن خوردم . دردش کم بود . خدا کنه امپول های دیگه هم در همین حد باشه 

هرچند دیگه هر دردی هم باشه با امید رسیدن به بچه قابل تحمله 

شاعر میگه عشق تو می کشاندم "شهر به شهر و کو به کو" ... "مهر تو می دواندم پهنه به پهنه ، سو به سو "

هنوز نمیدونم چه زمانی رو برای تخمک کشی برام در نظر می گیرن و چه زمانی رو برای انتقال

 همه چی بستگی به واکنش بدن در برابر داروها داره

شنبه ی هفته ی بعد باید ، صبح باید برم برای سونو و تزریق یک امپول دیگه 

اونجا بهم میگن که وضعیت تخمک ها برای پانکچر مناسب هست یا نه و اگه مناسب باشه چند روز بعدش یعنی شاید تو هفته ی اینده پانکچر بشم 

هر چی خدا بخواد دیگه .. فعلا داریم میریم جلو تا ببینیم چی میشه

قبل از پریودم یه سری چیزا باعث شده بود که توهم حاملگی بزنم ... 

مثلا 31 تیر رفتم برای رنگ کردن موهام . بعد با اینکه همیشه موهام زود رنگ میگرفت ولی اون روز هرچی نشستم رنگ نمیگرفت و خیلی طول کشید 

ارایشگره بهم گفت من مطمینم حامله ای ! زیاد حرفش رو جدی نگرفتم .. با خودم میگفتم من غیر ممکنه حامله باشم با این وضعیت . اما با بعضی از دوستا تو فضای مجازی که صحبت میکردم و تجربه ای وی اف داشتن خیلیا رو میگفتن که با وجود خیلی از مشکلات طبیعی باردار شده بودن و این یه امید واهی برام ایجاد میکرد

اون روز گذشت و زیاد جدی نگرفتم . 

چند وقت بعد چون همسری میخواست بره امپول ها رو بگیره و اونا هم خیلی گرونه گفتم بذار صد در صد مطمئن شم که خبری از نی نی نیست . رفتیم یه بی بی چک خارجی گرفتیم که 7 هزار تومن بود و روش نوشته بود که 7 تا 10 روز بعد از نزدیکی نشون میده 

اونو استفاده کردم و منفی بود و همسری رفت امپول هام رو خرید تا از روز 2 پری شروع کنم به زدنشون 

طبق دو سه ماه گذشته من انتظار داشتم که زودتر از 28 روز پریود بشم چون دو ماه پیش 26 روزه پریود شدم و ماه قبل 24 روزه 

به همسری گفتم حالا که میخوایم از چند روز دیگه ای وی اف رو شروع کنیم بیا یه سفر چند روزه بریم که یه کم حال و هوامون عوض شه و در ثانی ممکنه اگه ای وی اف نتیجه بده تا مدتها نشه سفر رفت

صبح جمعه هفته ی پیش حرکت کردیم و من فکر کردم اگه این بار هم 24 روزه پریود شم باید یکشنبه بشه و مجبوریم روز بعدش برگردیم که امپول ها رو شروع کنم 

ولی هیچ اتفاقی که نیفتاد هیچی بلکه کوچکترین علامتی هم از پریود شدن نداشتم در حالی که ماه قبلش از یک هفته قبل دردهای خفیف پربود رو احساس میکردم

یاد حرف اون خانومی افتادم که برام ماه تیر رو پیش بینی کرده بود و گفته بود توی تیر حامله میشی ! 

الان بگم که دوستانی که نمیدونن فکر نکنن اون خانم فالگیر بود . یه بنده خدایی بود که یه سری چیزا بهش الهام میشدو برای خیلی ها درست گفته بود که البته الان دیگه شماره ش رو عوض کرده و دسترسی بهش ندارم

بعد یادم اومد که ما دو بار ، اواخر تیر اقدام داشتیم . روز 10 و روز 13 پریودم 

و بعدش هم تیر ماه تموم شد و ما هم دیگه کلا هیچ اقدامی نداشتیم ...

از اون طرف کسی که برای ای وی اف برام استخاره کرده بود، بار اول گفته بود زمانش گذشته و نیازی به انجامش نیست 

و خواهرم بهم گفت شاید معنیش اینه که ان شالله تا اون موقع حامله میشی و نیازی نیست ...

این چیزا رو که با خودم مرور کردم خیلی امیدوارتر شدم ...

توی مسافرت هم هر روز میگذشت و خبری از پریود نمیشد با اینکه تو سفر فعالیتم خیلی زیاد بود و خیلی از پله بالا و کوه بالا رفتم و فکر میکردم این چیزا پریود رو جلو میندازه ولی بارم خبری نبود 

گاهی زیر دلم تیر می کشید که با دردهای پریود متفاوت بود .. انگار همه جی دست به دست هم داده بود که توهم حاملگی بزنم و متاسفانه همسری هم کمی امیدوار شده بود ..... حالا ناامید شدن خودم برام مهم نبود اما وقتی اون بعد از یه امیدواری الکی ، ناامید میشد براش خیلی غصه میخوردم .. برای همین کلی خودم رو سرزنش کردم که اصلا چرا بهش گفتم .... روزی که میخواستیم برگردیم شب قبلش بهش گفتم بریم یه بی بی چک بخریم و صبح روز رفتن ، استفاده کردم و منفی بود .. برام مهم نبود و میگفتم حالا این که چیزی رو ثابت نمیکنه .. بازم نمیخواستم به خودم بقبولونم که ......................

چهارشنبه شب رسیدیم مشهد . 

صبحش (یعنی پنجشنبه،پریروز) همسری سرکار نرفت و اون روز موند خونه 

دیدم امروز روز 28 پریودمه و بازم هیچ علایمی ندارم از پریود 

دل تو دلم نبود .. و میدونستم که اگه پریود نشم باید تا شنبه برای ازمایش دادن صبر کنم و طاقت نداشتم 

به همسری گفتم میای الان بریم ازمایش بدم ؟ تا عصر جوابشو میدن

اول گفت نه .. گفتم چرا ؟ گفت نمیخوام منفی بشی و این خوشحالی ازم گرفته بشه 

گفتم از کجا میدونی شایدم مثبت شد و بیشتر خوشخال شدیم .. ! 

قبول کرد و رفتیم 

شبش عروسی دعوت بودیم و من بعد از ظهر برای سشوار موهام رفته بودم ارایشگاه 

از ارایشگاه که اومدم بیرون با همسری رفتیم ازمایشگاه . جواب رو که داد همون اول چشمم خورد به یه کلمه ی positive 

اصلا یادم نبود که باید عدد بتا رو نگاه کنم 

یه نگاهی به ازمایش کردم و با خوشحالی گفتم مثبته ؟؟؟؟ خانومه نگام کرد و گفت بتای شما 0 

جواب آرتون منفیه 

درونم یه چیزی فرو ریخت . اما اصلا به روی خودم نیاوردم . چهره ی ناراحت همسری رو که می دیدم دلم میخواست زار زار گریه کنم ولی مثه دیوونه ها می خندیدم و بهش مبگقتم وا .. ما که خودمونم میدونستیم خبری نیست فقط میخواستیم مطمئن شیم . حالا الان نشد ماه بعد ان شالله با ای وی اف جواب می گیریم 

ولی اون هیچی نمی گفت 

اومدیم خونه .. گفت میرم می خوابم . حاضر که شدی صدام کن که بریم 

بغلش کردم . گفتم باشه . . گفتم ببخشید تقصیر من بود .... گفت مهم نیست 

از اتاق اومدم بیرون . نشستم رو ی کاناپه و بی اختیار اشک از چشام سرازیر شد 

فقط کسی که این لحطه ها رو تجربه کرده میدونه چقدر سخته که ادم بعد از اینکه یه کورسوی امیدی تو دلش روشن میشه اینجوری بخوره تو پرش 

حاضر نشدم ... روی کاناپه درار کشیدم و خوابم برد .. بعد از نیم ساعت بیدار شدم و یه کمی حالم بهتر بود 

وقتی حاضر شدیم و میخواستیم از خونه بریم بیرون ، پریود شدم . 

انگار تک تک سلول های بدنم این نامیدی رو حس کرده بودن و به بدنم دستور داده بودن که خونریزی پریود رو شروع کنه !!!

همسری هم گفت ببین امشب رو باید صبر می کردی . عجله کردی 

هیچی نگفتم . اما بعدا به خاطر ناراحت شدنش و حرفی که بهم زد ازم عذرخواهی کرد 

منم بهش گفتم وقتی می خندم ، خنده م رو باور نکن . فکر نکن فقط تو ناراحتی .. بذار منم بدونم یکی هست که غصه م رو کم میکنه نه اینکه بیشترش کنه 

گفت میدونم .. مگه میشه ناراحت نباشی 

و دیگه هردومون فقط سکوت کردیم . 

توی عروسی دردهای پریودم شروع شده بود اما خودمو سرگرم دیدن مراسم میگردم و تحملش میگردم . نوه ی دختر عمه ام تازه به دنیا اومده بود و هنوز یه ماهه نشده بود . اونجا دیدمش و مامانش درست روبروی من نشسته بود و بچه ش رو بغل گرفته بود 

حالم از این همه تناقض داشت به هم میخورد . اما دوست داشتم بغلش کنم ... دستاشو بگیرم 

ولی این کارو نکردم چون می دونستم بلافاصله همه میگن پس چرا خودت بچه دار نمیشی .. بچه چه بهت میاد .. تو که اینقدر بچه دوستی خب دست به کار شو دیگه .. 

حوصله ی این حرفا رو نداشتم . برای همین به یه تبریک بسنده کردم و یه کادوی نقدی دادم بهش و اومدم نشستم سر جام

خنثی بودم ، انگار هیچی برام مهم نبود

اما امروز با یه امید دوباره رفتم جلو ... دیگه نمیخوام به خودم امید واهی بدم اما ناامید هم نمیشم . 

به هرچی که خدا قسمتم کنه راضیم 

برام دعا کنین که همه جی خوب پیش بره ..... 

ببخشید اگه با نوشته هام ناراحتتون کردم . گاهی ادم حرفایی رو که هیچ جا نمتونه بزنه اینجا میزنه دیگه ... 

دوستون دارم سنگ صبورهای حقیقی این فضای مجازی ....

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (18)

ستاره
17 مرداد 94 12:52
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم ... خوشحالم که حالت الان خوبه و امیدت به خداست عزیزم .. مطمئن باش که خدا همیشه بهترین ها رو برات میخواد گلم .. انشاالله که این شروع آی وی اف هم به خوبی سیر خودش رو طی کنه و نتیجه خوبی بگیری عزیزم همون نتیجه ای که خودت گفتی به هر چی که خدا قسمتم کنه راضیم .. باورت نمیشه تمام حست رو تو نوشته هات درک میکردم چون خودم تجربه داشتم باورت نمیشه اشکم در اومد با خوندن متن چون گذشته خودم تداعی شد برام واقعا درک میکنم که چه حسی داشتی .. اینقدر این جور امید ها من تو دلم داشتم هر ماه با یه امید خاصی منتظر بودم .. باورت نمیشه تا قبل اینکه متوجه بشمک همسرم مشکل داشته هر ماه میرفتم آز خون میدادم حتی اگه پریود میشدم میگفتم شاید حامله باشم این لک لانه گزینی باشه من دیگه خیلی امیدوار بودم به خودم .. فک کن تموم اون شش ماه رو من خون داده بودم ولی بعد که متوجه شدم مشکل داریم دیگه بیخیال اقدام و شدیم ودیگه چند ماهی راحت از فکر و خیال بودیم تا اینکه همسری عمل کرد .. بعد از عمل یعنی بهت بگم امیدمون صفر بود همش میگفتیم مگه میشه با یه عمل همه اون اسپرم ها برگرده و حرکت و مابقی درست بشه امکان نداره حتی با خودمون عهد بسته بودیم که اگه بچه دار نشدیم بریم سر پرستری یکی رو قبول کنیم و ماهیانه خرجیش رو بدیم و حتی میگفتیم مگه فقط بچه باید باشه خودمو ن رو عشقه میریم مسافرت گردش مهم اینه که ما با هم خوش باشیم حرف دیگران ذره ای اهمیت نداره .. حتی همون ماهی که قرار بود همسرم آزمایش بده فک کنم ببخشا سه بار اقدام داشتیم بعدش که آز داد دیدیم خوب شده من گفتم از این ماه دیگه جدی تر اقدام کنیم که حالا خبر نداشتم دیگه نیازی نیست .. کلا تو ناامیدی بودیم که خدا خودش کمک کرد ... ببخش پر حرفی کردم منظورم از همه این حرفا این بود که خدا خودش تو بهترین زمان بهترین رو برات رقم میزنه عزیزم در جایی که اصلا فکرش رو هم نمیکنی .. واقعا کسی که این لحظات رو تجربه داشته حرفات و خوب درک میکنه .. امیدوارم از این به بعد شیرین ترین لحظات رو تجربه کنی عزیز دلم .. بهترین ها رو برات خواستارم از خدای عزیز و مهربان .. فقط و فقط و فقط استرس نداشته باش و توکلت به خدا باشه
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام ستاره جون . ممنونم عزیزم اره میدونم این زوزا رو بالاخره همه کم و بیش تجربه کردن . خیلی خوبه که الان اون روزا رو با خنده به یاد میازی و با لبخند ازشون یاد می کنی خدا رو شکر ممنون گلم .. برام دعا کن که ان شالله زودتر این روزا، برای منم به خاطره های دور بپیونده مرسی عزیزم
مامان نفس طلایی
17 مرداد 94 16:57
سلام عزیزم ... کاملا احساست رو درک می کنم از اون امیدی که ناامید میشه و از ان اشک ها و خنده های زورکی بعدش ... اما خدا رو شکر برای این همه امید و برای شروع یه راه جدید که به یاری خودش انشالله جواب می ده ... امیدوارم که خیر باشه و بزودی با خبرهای خوب بیای
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام گلم . ممنونم از لطف و محبتت .. اره چه میشه کرد دیگه . هر کسی یه قسمتی داره دعا کن که ان شالله همینطوری باشه که می گی عزیزم .. ان شالله شما من و همه ی منتظرا هرچه زودتر دامنشون سبز شه
مامان مریم
17 مرداد 94 23:39
سلام خانومی خوبی؟ انشالله که هر چی خیر و صلاح هست واست اتفاق بیقته بی مهابا چشم انتظار خبر های خوش از طرفت هستم عزیزم توکلت به خدا باشه
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام ممنونم عزیزم مرسی .. ان شالله با دعای شما
مانا
19 مرداد 94 10:10
عزیزم دعا می کنم که خدا کمکت کنه و نتیجه بگیری اسم دکترت رو می شه بهم بگی ممنون
منتظر لطف خدا
پاسخ
ممنونم عزیزم من مرکز ناباروری نوین توی مشهد میرم که زیر نظر دکتر مهناز منصوری هست کلا ویزیت اولیه و پانکچر و انتقال رو ایشون انجام میدن
مادر منتظر
19 مرداد 94 17:55
الهی فدای دل منتظربیقرارت میدونم که میدونی باتمام وجودم حالتو درک میکنم منم قرار بود امروز سیکل میکرو رو شروع کنم ولی خدا غافلگیرم کرد و ماه قبل مامان شدم الان یه کنجد هفت هفته ای تو دلم دارم دعا میکنم تا اخر همین ماه کنجدتوهم توی دلت لونه کنه عزیزم
منتظر لطف خدا
پاسخ
واااااااااااای خیلی خوشحال شدم ... خدا بهترین اتفاق رو برات رقم زده عزیزم ... خدا رو شکر که میکرو نکردی و سختی هاش رو به جون نخریدی امیدوارم به سلامتی و شادی نی نی ت رو دنیا بیاری برای منم دعا کن
ستاره
20 مرداد 94 0:36
الی
21 مرداد 94 8:09
سلام عزیزم این روزهایی رو که میگی خیلیاش رو من کشیدم دیگه این اواخر با تجربه شده بودم و به همسری انتقال نمیدادم توهم هام رو ایشالا با همین سیکل ای وی اف نتیجه میگیری این روزهای سخت رو با فکر خوشی روزهای بارداریت طی کن نقطه کوچولو که بیاد تو دلت همه این روزهای سخت یادت میره انگار اولین بار اقدامت بوده
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم .. ممنونم اره راست میگی برای ادم خیلی چیزا تجربه میشه من بهش گفتم دیگه از این به بعد اصلا ازم نپرس که چیزی حس می کنم ی اعلامتی دارم یا نه وقتی می پرسه اعصابم خرد میشه ممنونم عزیزم . ان شالله همینطور باشه
شانل
21 مرداد 94 18:28
سلام عزيزم ناراحت نباش خدا بزرگه،همه اين چيزهاي كه گفتي منم تجربه اش كردم ميدونم كه چقدر سخته،ماهم ٣سال اقدام كرديم و هيچ جوابي نگرفتيم،تا اخرش وي اي في كرديم و من با همون دفعه اي اول حامله شدم و الان ٤ماهه هستم،منهم مثل تو خيلي نا اميد بودم از اين زندگي خسته بودم،با حسرت به بچه هاي دوستام نگاه ميكردم.اينارو گفتم كه اميدوار باشي به وي اي في ،امكانش زياده كه با همون بار اول حامله بشي.
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام چه قدر خوب عزیزم . خیلی خوشحال شدم ان شالله خدا نگهدار نی نی خوشگلت باشه . به سلامتی دنیاش بیاری
ستاره
22 مرداد 94 14:18
خصوصی
منتظر لطف خدا
پاسخ
مرسی عزیزم
ستاره
23 مرداد 94 10:05
سلاااام عزیزم حالت خوبه ؟؟ انشاالله که خوب و خوش باشی عزیزم .. و همه چی به خوبی پیش بره
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم ستاره جون . مرسی
شهرزاد
26 مرداد 94 11:48
سلام. انشاا... توي همين اولين دوره نتيجه بگيريد و به آرزوتون برسيد. منم پانكچر شدم ولي هايپر شدم و خونريزي كردم و انتقال افتاد براي دوسه ماه بعد. احتمالا آبان ماه. خيلي توي ده روز گذشته درد كشيدم و اذيت شدم.روزي صدبار آرزوي مرگ كردم. از ته دل از خدا ميخوام هايپر نشيد و همه چي خوب پيش بره
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام شهرزاد جان ممنونم عزیزم. متاسفم که این اتفاق افتاده برات ... منم از هایپر شدن می ترسیدم ولی خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد ممنون از محبتت ان شالله دو سه ماه دیگه مامانی
لیلا
27 مرداد 94 18:49
سلام عزیز دلم یه سلامم به اون خانومای عزیزی میکنم که این پست رو میخونن منم سال 88عقد کردم و سال89زندگی مشترکم رو شروع کردم از اوایل سال92 خواستم بچه دار بشم که رفتم دکت متاسفانه هم خودم مشکل داشتم هم شوهرم 13مرداد ماه خودم عمل مایمکتمی انجام دادم که عمل باز بود و دقیقا عین سزارین و کلی درد و ........و 5 روز بعدشم شوهرم عمل واریکاسیول انجام داد خیلی لحظات سختی بود البته خانواده خودم اصلا نزاشتم از عمل شوهرم باخبر بشن چون اصلا حوصله ترحم و این جیزا رو اونموقع نداشتم 10 روز بعد از عملم با وجودی که حالم خوب نبود رفتم سرکار چون دکترا گفته بودن 6ماه بعد از عمل باید درمان ناباروری رو شروع کنی و هزینه سنگین داره جونم براتون بگه خیلی سخت بود اون اون موقع فقط دنبال دوا و درمان و دکتر و خرج کردن و عوارض دارویی بودم بهتون بگم که تو مهمونیها هم شرکت نمیکردم از هر کی که تازه بچه دار میشد دوری میکردم عاشق بچه بودم و دلم میخواست بچه ها رو بغل کنم و بو کنم ولی بخاطر اون نگاههای ترحم امیز بدم میومد هر چی پول با شوهرم در میاوردیم خرج هزینه ناباروری میکردیم که اصلا هیچ نتیجه ای نگرفتیم تا اینکه برج8 سال 93 یکی از بهترین دکترها بهم گفت برو دیگه برس به زندگیت تو فکر بارداری هم نباش شما متاسفانه وارد یه مرحله ای از زندگی شدی که ناباروری ناشناخته هست و کاری برات نمیشه کرد انگار اب سرد ریخته بود رو تموام جونم از مطب دکتر اومدم بیرون تا چند ساعت خونه نرفتم تو خیابونا بی هدف میگشتم راستی بگم من از بعد از عملم فقط با قرص خواب قوی میخوابیدم بعد که رفتم خونه جریان رو واسه شوهرم گفتم اونم گفت اشکال نداره مهم نیست بیا از فردا برو به خودت برس برو باشگاه و ....... چون قبلش اصلا به خودم نمیرسیدم اون شب رو خوابیدم ولی صبح که بیدار شدم تازه عزاداری من تو خلوتم شروع شد اونم وحشتناک تقریبا فروردین 94 بود که عزاداری رو گذاشتم کنار و به شوهرم گفتم بیا طلاق بگیریم بریم دنبال زندگی خودمون ولی اون راضی نشد و کلی دعوا و....... راه انداخت فردای اون روز رفتم باشگاه ثبت نام کردم شروع کردم به ورزش بدنسازی با کلی تمرینات سخت از جمله روزی 1 ساعت حلقه کمر و 150تا طناب همه اینا رو گفتم و سرتون رو درد اوردم تا اینکه برسیم به چند روز قبل از تولد اقا امام زمان من خیلی حالم بد بود سرگیچه حالت تهوع بی حوصلگی به مامانم گفتم گفت بخاطر ورزش سنگین هست و رفتم دکتر که البته عمومی بود ازم پرسید بارداری با قاطعیت گفتم نه و بهم گفت مایعات بخور در ضمن بگم پریود هم نشده بودم رفتم پیش یه دکتر زنان اونم گفت باردار نیستی گفتم بعد از معاینه گفت بخاطر ورزش سنگین هست و یه کم عفونت داری قرص داد که قرص حالم رو بدتر کرد شوهرم بعد دو روز گفت برو پیش یه دکتر خوب که تعطیلاتت خراب نشه و من شب تولد اقاامام زمان رفتم یه دکتر اونم پرسید باردار نیستی و گفتم نه و الکی گفتم بی بی چک گذاشتم در ضمن بگم من همیشه قبل از عادتم لکه بینی داشتم و الانم داشتم و هنوزم ورزش میکردم و احتمال نمیدادم حامله باشم دکتر برام امپول نوشت که بزنم تا پریود بشم ولی خواستم از در مطب بیام بیرون قسمم داد قبل از زدن امپول یه ازمایش خون بدم از مطب که اومدم بیرون گفتم ولش کن ولی یه بیست قدم که رفتم گفتم بخاطر قسمش میرم و بعدم ازمایش منفی رو نشونش میدم تا خیالش راحت بشه رفتم یه ازمایشگاه خصوصی که چون نزدیک اذان بود و فردا هم واسه چند روز تعطیل بود خیلی خلوت بود و ازمایش رو دادم و جوابش رو گرفتم بللللللللللللللللللله ایشااله روزی همه عزیزای منتظر باشه خانومه گفت شما بارداری و جوابتم خیلی قوی هست سریع رفتم پیش دکتر زود نسخه رو که بهم داده بود پاره کرد و گفت بعد تعطیلات بو پیش دکتر خودت اون شب شب تولد اقا خیلی خوشحال بودم سریع به مادرم و شوهرم خبر دادم و اونا هم مردن از خوشحالی
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم خیلی خیلی ممنونم از اینکه این تجربه ی زیبا رو برام نوشتی تا من و همه ی دوستان امیدوار تر شیم خیلی خیلی برات خوشحال شدم . اگه خدا بخواد با بدترین مشکلات هم به ادم بچه میده در مورد بچه فقط و فقط خدا خودش دکتر همه ی ماست .. گرچه باید از دکترها هم که وسیله هستن کمک بگیریم . امااصل کاری اون بالاییه بابت روزای سختی که داشتی خیلی ناارحت شدم . اما مهم این بود که اخرش بهترین اتفاق افتاد بازم ازت ممنونم و ان شالله خدا خودش نی نی گلت رو همیشه برات حفظ کنه
ستاره
30 مرداد 94 23:42
سلام عزیزم .. خوبی ؟؟ انشاالله که با خبرای خوش میای عزیزم ..
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام ستاره جون . ممنونم . مرسی از محبتت عزیزم
مادر منتظر
31 مرداد 94 14:17
پس چرا نمیای خبر بدی چی شد؟ من خیلی منتظرم عزیزممممممم
منتظر لطف خدا
پاسخ
ببخشید عزیزم . کارها و مشغله ها نذاشت بیام حتما حتما میام میگم چی شد
ستاره
3 شهریور 94 22:57
سلام عزیزم ..خوبی ؟؟ انشاالله که خوبی .. میلاد امام رضا علیه السلام مبارک انشاالله به حق این میلاد عزیز بهترین نتیجه رو از همه تلاشهات بگیری عزیزم .. موفق باشی
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون . عید تو هم مبارک . خیلی خیلی ممنون از لطفت . ان شالله
سارا
4 شهریور 94 15:52
سلام خانمی...برات بهترین ها رو آرزو میکنم...انشاالله به زودی نی نی خوشگلت رو میبینی...یک سوال داشتم.شما عکس رنگی هم گرفتی ؟کجا گرفتی ؟راضی بودی از کارشون؟
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم . ممنون از لطفت من مشهدم . عکس رنگی رو پیش دکتر اذریان گرفتم . والا من خیلی درد داشتم اما همه می گفتن اونجا برای عکس رنگی خیلی خوبه و دکتر کار بلدیه اگه لازم شد بگو تا ادرس دقیق بهت بدم
ستاره
5 شهریور 94 14:34
سلام لیلا جان .. پیامتو که خوندم از بابت اون همه سختی که کشیدی گریه ام گرفت ولی در اخر اونقدر خوشحال شدم که دیگه اشک شوق داشتم نه ناراحتی .. انشاالله دوران بارداری خیلی خوبی داشته باشی و نی نی نازت رو به سلامتی در آغوش بگیری عزیزم .. واقعا تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمی افته .. تو قرآن هم داریم که بذری که کاشته میشه به اِذن خدا ریشه میکنه و در خاک رویانده میشه .. به حق این روزای عزیز خدا دل همه منتظرا رو اون طوری که به صلاحشون هست شاد کنه .. الهی آمین .. حتی اگه دونفر سالم هم باشن ولی تا خدا نخواد بچه دار نمیشن فقط باید خواست و اراده خدا باشه همین و بس .. همه چیز معجزه خداست همه چیز
منتظر لطف خدا
پاسخ
ستاره جون گرچه مخاطب پیام من نیستم اما خواستم بگم واقعا با نظرت موافقم . پیام لیلا جون رو که میخوندم واقعا به قدرت خدا پی بردم . هر بچه ای که به دنیا میاد معجزه ی الهیه و خودش کافیه تا ادم به قدرت و عظمت خالقش پی ببره و بچه فقط روزی خداست و ادم باید چشم امیدش فقط به اون بالایی باشه . دکترها وسیله ان .. و گاهی هم هیچ نیازی بهشون نیست مثل لیلا جون که طبیعی باردار شد ان شالله نی نی ش همیشه سالم باشه
زری
25 مهر 94 0:07
سلام خانم گل من الان روز سیزده بعدازانتقال هستم و خیلی به جواب آزمایش فردا امیدوارم ایشالا که همه ی چشم انتظارا و شما عزیزدلم بزودی مامان بشین ایشالا بحق ابی عبدالله جواب آزمایش مثبت ببینین
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم . امیدوارم که جواب مثبت گرفته باشی . اگه اینطوره بیا خبر بده تا ما هم خوشحال شیم از اومدن نی نی قشنگت ممنونم بایت دعای زیبات . ان شالله برا همه منتظرا همینطور باشه