شروع سیکل آی وی اف
سلام دوستای گلم
امیدوارم تاخیر منو ببخشید
بعد از ماه رمضون کمی درگیر بودم و بعدش هم رفتیم مسافرت و دیگه الان تونستم بیام و یه سری بزنم .
ممنونم که نظرات دلگرم کننده میذارین .. بات خوندنشون کلی انرژی میگیرم حتی اگه یک دونه باشه
جونم براتون بگه من امروز صبح دیگه رسما وارد سیکل آی وی اف شدم
امروز ساعت 8 صبح رفتم و اولین امپول هام رو زدم
سه تا فوستیمون دور ناف
البته دو تا پودرش با یک آب قاطی میشد و دو بار سوزن خوردم . دردش کم بود . خدا کنه امپول های دیگه هم در همین حد باشه
هرچند دیگه هر دردی هم باشه با امید رسیدن به بچه قابل تحمله
شاعر میگه عشق تو می کشاندم "شهر به شهر و کو به کو" ... "مهر تو می دواندم پهنه به پهنه ، سو به سو "
هنوز نمیدونم چه زمانی رو برای تخمک کشی برام در نظر می گیرن و چه زمانی رو برای انتقال
همه چی بستگی به واکنش بدن در برابر داروها داره
شنبه ی هفته ی بعد باید ، صبح باید برم برای سونو و تزریق یک امپول دیگه
اونجا بهم میگن که وضعیت تخمک ها برای پانکچر مناسب هست یا نه و اگه مناسب باشه چند روز بعدش یعنی شاید تو هفته ی اینده پانکچر بشم
هر چی خدا بخواد دیگه .. فعلا داریم میریم جلو تا ببینیم چی میشه
قبل از پریودم یه سری چیزا باعث شده بود که توهم حاملگی بزنم ...
مثلا 31 تیر رفتم برای رنگ کردن موهام . بعد با اینکه همیشه موهام زود رنگ میگرفت ولی اون روز هرچی نشستم رنگ نمیگرفت و خیلی طول کشید
ارایشگره بهم گفت من مطمینم حامله ای ! زیاد حرفش رو جدی نگرفتم .. با خودم میگفتم من غیر ممکنه حامله باشم با این وضعیت . اما با بعضی از دوستا تو فضای مجازی که صحبت میکردم و تجربه ای وی اف داشتن خیلیا رو میگفتن که با وجود خیلی از مشکلات طبیعی باردار شده بودن و این یه امید واهی برام ایجاد میکرد
اون روز گذشت و زیاد جدی نگرفتم .
چند وقت بعد چون همسری میخواست بره امپول ها رو بگیره و اونا هم خیلی گرونه گفتم بذار صد در صد مطمئن شم که خبری از نی نی نیست . رفتیم یه بی بی چک خارجی گرفتیم که 7 هزار تومن بود و روش نوشته بود که 7 تا 10 روز بعد از نزدیکی نشون میده
اونو استفاده کردم و منفی بود و همسری رفت امپول هام رو خرید تا از روز 2 پری شروع کنم به زدنشون
طبق دو سه ماه گذشته من انتظار داشتم که زودتر از 28 روز پریود بشم چون دو ماه پیش 26 روزه پریود شدم و ماه قبل 24 روزه
به همسری گفتم حالا که میخوایم از چند روز دیگه ای وی اف رو شروع کنیم بیا یه سفر چند روزه بریم که یه کم حال و هوامون عوض شه و در ثانی ممکنه اگه ای وی اف نتیجه بده تا مدتها نشه سفر رفت
صبح جمعه هفته ی پیش حرکت کردیم و من فکر کردم اگه این بار هم 24 روزه پریود شم باید یکشنبه بشه و مجبوریم روز بعدش برگردیم که امپول ها رو شروع کنم
ولی هیچ اتفاقی که نیفتاد هیچی بلکه کوچکترین علامتی هم از پریود شدن نداشتم در حالی که ماه قبلش از یک هفته قبل دردهای خفیف پربود رو احساس میکردم
یاد حرف اون خانومی افتادم که برام ماه تیر رو پیش بینی کرده بود و گفته بود توی تیر حامله میشی !
الان بگم که دوستانی که نمیدونن فکر نکنن اون خانم فالگیر بود . یه بنده خدایی بود که یه سری چیزا بهش الهام میشدو برای خیلی ها درست گفته بود که البته الان دیگه شماره ش رو عوض کرده و دسترسی بهش ندارم
بعد یادم اومد که ما دو بار ، اواخر تیر اقدام داشتیم . روز 10 و روز 13 پریودم
و بعدش هم تیر ماه تموم شد و ما هم دیگه کلا هیچ اقدامی نداشتیم ...
از اون طرف کسی که برای ای وی اف برام استخاره کرده بود، بار اول گفته بود زمانش گذشته و نیازی به انجامش نیست
و خواهرم بهم گفت شاید معنیش اینه که ان شالله تا اون موقع حامله میشی و نیازی نیست ...
این چیزا رو که با خودم مرور کردم خیلی امیدوارتر شدم ...
توی مسافرت هم هر روز میگذشت و خبری از پریود نمیشد با اینکه تو سفر فعالیتم خیلی زیاد بود و خیلی از پله بالا و کوه بالا رفتم و فکر میکردم این چیزا پریود رو جلو میندازه ولی بارم خبری نبود
گاهی زیر دلم تیر می کشید که با دردهای پریود متفاوت بود .. انگار همه جی دست به دست هم داده بود که توهم حاملگی بزنم و متاسفانه همسری هم کمی امیدوار شده بود ..... حالا ناامید شدن خودم برام مهم نبود اما وقتی اون بعد از یه امیدواری الکی ، ناامید میشد براش خیلی غصه میخوردم .. برای همین کلی خودم رو سرزنش کردم که اصلا چرا بهش گفتم .... روزی که میخواستیم برگردیم شب قبلش بهش گفتم بریم یه بی بی چک بخریم و صبح روز رفتن ، استفاده کردم و منفی بود .. برام مهم نبود و میگفتم حالا این که چیزی رو ثابت نمیکنه .. بازم نمیخواستم به خودم بقبولونم که ......................
چهارشنبه شب رسیدیم مشهد .
صبحش (یعنی پنجشنبه،پریروز) همسری سرکار نرفت و اون روز موند خونه
دیدم امروز روز 28 پریودمه و بازم هیچ علایمی ندارم از پریود
دل تو دلم نبود .. و میدونستم که اگه پریود نشم باید تا شنبه برای ازمایش دادن صبر کنم و طاقت نداشتم
به همسری گفتم میای الان بریم ازمایش بدم ؟ تا عصر جوابشو میدن
اول گفت نه .. گفتم چرا ؟ گفت نمیخوام منفی بشی و این خوشحالی ازم گرفته بشه
گفتم از کجا میدونی شایدم مثبت شد و بیشتر خوشخال شدیم .. !
قبول کرد و رفتیم
شبش عروسی دعوت بودیم و من بعد از ظهر برای سشوار موهام رفته بودم ارایشگاه
از ارایشگاه که اومدم بیرون با همسری رفتیم ازمایشگاه . جواب رو که داد همون اول چشمم خورد به یه کلمه ی positive
اصلا یادم نبود که باید عدد بتا رو نگاه کنم
یه نگاهی به ازمایش کردم و با خوشحالی گفتم مثبته ؟؟؟؟ خانومه نگام کرد و گفت بتای شما 0
جواب آرتون منفیه
درونم یه چیزی فرو ریخت . اما اصلا به روی خودم نیاوردم . چهره ی ناراحت همسری رو که می دیدم دلم میخواست زار زار گریه کنم ولی مثه دیوونه ها می خندیدم و بهش مبگقتم وا .. ما که خودمونم میدونستیم خبری نیست فقط میخواستیم مطمئن شیم . حالا الان نشد ماه بعد ان شالله با ای وی اف جواب می گیریم
ولی اون هیچی نمی گفت
اومدیم خونه .. گفت میرم می خوابم . حاضر که شدی صدام کن که بریم
بغلش کردم . گفتم باشه . . گفتم ببخشید تقصیر من بود .... گفت مهم نیست
از اتاق اومدم بیرون . نشستم رو ی کاناپه و بی اختیار اشک از چشام سرازیر شد
فقط کسی که این لحطه ها رو تجربه کرده میدونه چقدر سخته که ادم بعد از اینکه یه کورسوی امیدی تو دلش روشن میشه اینجوری بخوره تو پرش
حاضر نشدم ... روی کاناپه درار کشیدم و خوابم برد .. بعد از نیم ساعت بیدار شدم و یه کمی حالم بهتر بود
وقتی حاضر شدیم و میخواستیم از خونه بریم بیرون ، پریود شدم .
انگار تک تک سلول های بدنم این نامیدی رو حس کرده بودن و به بدنم دستور داده بودن که خونریزی پریود رو شروع کنه !!!
همسری هم گفت ببین امشب رو باید صبر می کردی . عجله کردی
هیچی نگفتم . اما بعدا به خاطر ناراحت شدنش و حرفی که بهم زد ازم عذرخواهی کرد
منم بهش گفتم وقتی می خندم ، خنده م رو باور نکن . فکر نکن فقط تو ناراحتی .. بذار منم بدونم یکی هست که غصه م رو کم میکنه نه اینکه بیشترش کنه
گفت میدونم .. مگه میشه ناراحت نباشی
و دیگه هردومون فقط سکوت کردیم .
توی عروسی دردهای پریودم شروع شده بود اما خودمو سرگرم دیدن مراسم میگردم و تحملش میگردم . نوه ی دختر عمه ام تازه به دنیا اومده بود و هنوز یه ماهه نشده بود . اونجا دیدمش و مامانش درست روبروی من نشسته بود و بچه ش رو بغل گرفته بود
حالم از این همه تناقض داشت به هم میخورد . اما دوست داشتم بغلش کنم ... دستاشو بگیرم
ولی این کارو نکردم چون می دونستم بلافاصله همه میگن پس چرا خودت بچه دار نمیشی .. بچه چه بهت میاد .. تو که اینقدر بچه دوستی خب دست به کار شو دیگه ..
حوصله ی این حرفا رو نداشتم . برای همین به یه تبریک بسنده کردم و یه کادوی نقدی دادم بهش و اومدم نشستم سر جام
خنثی بودم ، انگار هیچی برام مهم نبود
اما امروز با یه امید دوباره رفتم جلو ... دیگه نمیخوام به خودم امید واهی بدم اما ناامید هم نمیشم .
به هرچی که خدا قسمتم کنه راضیم
برام دعا کنین که همه جی خوب پیش بره .....
ببخشید اگه با نوشته هام ناراحتتون کردم . گاهی ادم حرفایی رو که هیچ جا نمتونه بزنه اینجا میزنه دیگه ...
دوستون دارم سنگ صبورهای حقیقی این فضای مجازی ....