انتظار ما برای نی نی دار شدن  انتظار ما برای نی نی دار شدن ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
یکی شدن ما دو تا یکی شدن ما دو تا ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

روزهای انتظار

روز عمل-30 مرداد 92

من و همسری از چند روز قبل عمل واریکوسلکتومی ، همش دنبال این بودیم که یه جوری هزینه ی عمل رو جور کتیم . آخه اون موقع دستمون تنگ بود و خب هزینه ی عمل هم نسبتا بالا و چون نمی خواستیم به پدر و مادرهامون چیزی بگیم این قضیه رو یه کم سخت تر می کرد . من به همسری پیشنهاد دادم که یه مقدار از طلاهام رو بفروشم اما همسری قبول نکرد . آخرم به یه بهانه ای تونست از پدر خودش پول قرض بگیره .. اما ما تا شب عمل هنوز نمی دونستیم ، پول جور میشه یا نه .. خلاصه اون روز ساعت 7 صبح درمانگاه بودیم ... میگم درمانگاه اما خب یه چیزی شبیه یه بیمارستان کوچیک بود و درمانگاه خصوصی هم بود . دکتر همسری بهش گفته بود که اگه بخوای می تونی بیای بیمارستان تا عملت کنم اما این د...
25 دی 1392

شروع روزهای درمان

وقتی همسری رفت دکتر ،‌دکتر بعد از معاینه گفته بود که واریکوسل گرید ٢ داری . ( یعنی از دو سال و نیم قبلش که گرید ١ بود ،‌ پیشرفت کرده بود و شده بود ٢) و متاسفانه چون دکتر قبلی اطلاعات لازم رو به ما نداده بود این وضعیت برای همسری پیش اومده بود... دکتر گفته بود اول باید آزمایش تست اسپرم بدی تا مشخص بشه واریکوسل روی اسپرم ها تاثیر منفی گذاشته یا نه و اگر اینطور بود باید عمل بشی . روز یکشنبه ٢٠ مرداد ٩٢ ،‌همسری برای اولین بار آزمایش تست اسپرم داد و سه شنبه آزمایش رو برد که به دکتر نشون بده .. دکتر هم بعد از دیدن آزمایش گفته بود که اسپرموگرام ت شدیدا مختل هست و حتما باید عمل بشی . چیزی که توی آزمایش به نام smi شناخته می شه و...
21 دی 1392

داستان از اینجا شروع شد

اواخر تیرماه 92 بود . چند روزی مونده بود که آخرین ترم دوره ی کارشناسی م که به صورت فشرده توی تابستون برگزار می شد،شروع بشه . با اینکه همیشه از این می ترسیدم که توی دوران درس و دانشگاه بخوام بارداری رو بگذرونم اما دیگه تحمل اینکه صبر کنیم رو نداشتم . سه سال صبر کرده بودم .... به دلایل مختلف . اما اون موقع با تموم وجودم حس می کردم که دلم میخواد یه بچه داشته باشم . از مدتها پیش ، شاید از یک سال قبلش تصمیم گرفته بودم که توی اون زمان ، این موضوع رو با همسرم مطرح کنم . یعنی میشه گفت تصمیمم یه تصمیم آنی نبود . اما همسری از هیچی خبر نداشت . وقتی بهش گفتم که تو سرم چی میگذره اینقدر خوشحال شد که اشک شوق دوید تو چشماش ... با اینکه خیلی بچه دوست ب...
18 دی 1392