.... سر اومد زمستون ....
این روزا کمتر فرصت میشه بیام سراغ وبلاگ . اما دلم برای همتون خیلی تنگ شده بود ....
اینجا دلهای پاکی هستن که همشون از روی مهربونی و بدون چشمداشت به آدم محبت می کنن یا براش دعا می کنن . این اینقدر حس خوبی به آدم میده که نمیتونه از اینجا دل بکنه ....
دوستانی اینجا پیدا میکنیم که گرچه تو دنیای مجازی اند ولی به حق ، حقیقی تر از دوستان خود آدم هستن و دلسوز تر و وفادارتر .
توی وبلاگ دوست خوبمون سکوت عزیز این بار نوبت من شده که دوستای گلم با نیتهای پاکشون قرآن دست بگیرن و برای برآورده شدن حاجت دل من ، قرآن بخونن .............. امیدوارم لایق این هدیه ی باارزش باشم و دست تک تکشون رو هم می بوسم ... انشالله خدا حاجت اونها رو زودتر از من بده . الهی آمین
خب اگه بخوام از این روزا بگم ... هیچ خبر خاصی نیست جز اینکه مثل همیشه منتظر هستیم تا ببینیم این ماه چه اتفاقی میفته . 20 اسفند موعد پری هست و راستش زیاد به اینکه نی نی تو دلم باشه امیدی ندارم . چند روز دیگه سومین دوره ی دوماهه ی داروهای همسری هم تموم میشه .. طبق برنامه ریزی مون یکشنبه باید بره آزمایش بده و انشالله بعدش هم بره دکتر تا ببینیم دکتر این بار چی میگه .
اگه خدا بخواد تصمیم گرفتیم بعد از عید به یک مرکز درمان ناباروری مراجعه کنیم و اونجا زیر نظر باشیم . بهتر از اینه که همسری یه دکتر داشته باشه و فقط پیش اون بریم ...
طبق گفته ی دکتر اگه میخواستم آی یو آی کنم باید این ماه این کارو میکردم.یعنی تو هفته ی آینده و اولین روز پری میرفتم دکتر و دارو می گرفتم ... اما با صحبتهایی که با همسری کردیم قرار شد این قضیه رو به چند ماه بعد موکول کنیم... همسری میگه باید بیشتر صبر کنیم و باردار شدن من به شکل طبیعی هنوزم ممکنه ... یعنی امکانش کم هست اما صفر نیست و خیلی ها مثل ما به طور طبیعی بچه دار شدن ... راستش خودمم زیاد آمادگیشو ندارم . مخصوصا الان که دم عید هم هست و هزار جور کار و شاید مسافرتی هم در پیش باشه .
یازدهم اسفند پسر پسر عمه ام به دنیا اومد . اسمش رو گذاشتن " رادمهر"
البته خانوم پسرعمه ام هم میشه نوه ی اون عمه ی دیگه م ... یعنی از هر دو طرف فامیل هستیم . سیزدهم هم با مامان و بابا و خواهرم و دختر کوچولوش رفتیم دیدن نی نی دو روزه ی اونا ...اولین باری بود که می دیدم کسی بعد از دو روز که از زایمانش گذشته راه میره و روی مبل میشینه مثل بقیه ...... اما بعد فهمیدم زایمانش طبیعی بوده البته با روش بی حسی .... که میگن 70 درصد درد رو متوجه نمیشه و فقط درد های قبل از زایمانش هست و لحظه ی به دنیا اومدن نوزاد دردی رو حس نمیکنه .
دیدن نوزاد دو روزه و وسایل خوشگل و لباسهای کوچولوش ...... و اون همه لباس بافتنی که مادربزرگهاش با دستای خودشون براش بافته بودن و دیدن کارهای بامزه ای که موقع خواب می کرد و هر از چند گاهی به خاطر سر و صداهای اطرافش چشماشو باز می کرد و دوباره بی خیال از همه چی می بستشون ......... همه باعث میشد دلم قنج بزنه واسه داشتن یه فرشته مثل اون .
اینقدر حس خوبی داشت دیدن اون نوزاد ..... و اینقدر همه گفتن انشالله سال دیگه نوبت شما که باورم شد شاید واقعا سال دیگه نوبت من بشه و منم بشم مامان سال 93 توی فامیل .
اما مثل همیشه خودمو بی میل نشون میدادم !! و برای اینکه تشویق بشم و زودتر دست به کار شم ، این عمه ام که الان اولین نوه ی پسریش دنیا اومده می گفت تو فقط خبر بده که داری مامان میشی من خودم می شینم یه عالمه لباس برای نی نی کوچولوت می بافم و برات می فرستم ......... آخه تهران زندگی میکنه .. طفلکی ها میخوان هزار و یک چیز بگن که ما رو تشویق کنن . نمیدونن کار از یه جای دیگه بیخ پیدا کرده !
***92 هم کم کم داره تموم میشه مثل همه ی سالهای عمرمون که گذشت و می کذره .... برای همه ی دوستان گلم آرزو می کنم سال 93 ، سال برآورده شدن آرزوهای قشنگشون باشه ... و دعا می کنم که توی این سال خبر مامان شدن تک تکشون رو بشنوم ...... احتمالا این آخرین پست امساله ... برام دعا کنید که توی پست بعد خوش خبر باشم دوستااااااااااان . پیشاپیش سال جدید رو به همه تون تبریک می گم . دوستون دارم .... ممنون از نگاههای قشنگتون .***