25 روز تا 25 سالگی !
این روزا حسابی داره زود می گذره و منم دیگه خیلی وقت ندارم برای آماده کردن پایان نامه ! تا 21 خرداد فقط 20 روز مونده و من هر روزی که می گذره استرسم بیشتر میشه ... استاد راهنمام هم خیلی خوب باهام همکاری نمی کنه و بعضی وقتا هم یه مقدار سخت گیری های به نظر من بیخودی می کنه!!
خلاصه که نمیدونم دیگه چی پیش بیاد .. شما هم برام دعا کنید . یه معذرت خواهی به همه ی دوستای گلی که تو لینک وبلاگم و دوستای عزیزی که بهم سر میزنن و برام کامنت میذارن بدهکارم ! آخه واقعا فرصت نمی کنم بهتون سر بزنم .... اما قول میدم وقتی پایان نامه رو دادم به خونه های تک تکتون سر بزنم ... خیلی وقته خبر ندارم کیا ستاره دار شدن !
همونطور که از عنوان پست هم پیداست من دارم به پایان 25 سالگی نزدیک می شم (26 خرداد) و هنوززززززززززززز هم در انتظار ........
روزایی که برای زندگیم برنامه ریزی می کردم و همه چیزم حساب شده بود فکر میکردم وقتی 25 سالم تموم بشه حتما یه نی نی یکی دو ماهه تو بغلمه ! اما زمونه همیشه اونجوری که آدم فکر می کنه بر وفق مرداد نیست ... روز دوشنبه همسری بعد از دو ماه ، دوباره رفت آزمایش داد و روز بعد که جوابش رو گرفت ، شبش وقت دکتر داشت یعنی سه شنبه شب .
قبل از اینکه بیاد خونه بهش زنگ زدم و پرسیدم جواب آزمایش چطور بود؟ با ناراحتی بهم گفت که اسپرم ها افت کردن و دوباره به حالت اول برگشتن ... باورش برام خیلی سخت بود
وقتی اومد خونه سعی کردم اصلا ناراحت نباشم ... دلداریش دادم و گفتم خدا خواسته ... گفتم باید راضی باشیم به رضای خودش ... بالاخره میشه ... باید صبور بود . گفتم بعد از دادن پایان نامه میرم آی یو آی می کنم
همسری خیلی خودش رو کنترل کرد که اشک نریزه جلوی من ... اما داغووووووون بود
با دیدن اینکه من آرومم ، اونم آروم شد ... گفت هرچی دارو باشه هرچی دوای گیاهی وغیر گیاهی باشه می خورم تا نتیجه بگیریم ...
خلاصه که اون شب ، هردومون خیلی ناراحت بودیم . اما اون از من پنهون می کرد و من از اون ....
آخه منطقی نبود . اسپرمها از smi 74 رسیده بودن به 26 !
تحرکشون نصف آزمایش قبلی بود ... درست مثل آزمایش دوم و سومی که همسری بعد از عملش داده بود .... و اینکه می دیدیم با وجود مصرف این همه دارو ، باز هم برگشتیم سر خونه ی اول خیلی ناامید کننده بود .
شب که همسری رفت دکتر تا وقتی که اومد خونه من هیچ تماسی باهاش نگرفتم ... وانمود می کردم برام مهم نیست . شب که اومد خونه خودش برام گفت که دکترش گفته این آزمایش با توجه به پارامترهایی که من دارم می بینم به احتمال نود و نه درصد اشتباه شده !
و اضافه کرده بود که منظورم این نیست که لزوما اسپرم ها در وضعیت خوبی هستن چون اسپرم اینقدر افت و خیز می کنه تا به یه وضعیت ثابت برسه اما با توجه به اطلاعاتم می گم که این آزمایش حتما اشتباه شده یا نمونه دیر به آزمایشگاه برده شده توسط خود مسئولین آزمایشگاه و .....
خلاصه دارو نداده بود و گفته بود که شما باید دوباره آزمایش بدید تا من ببینم و بعد دارو بدم . اینا رو که همسری گفت دوباره یه نقطه ی امید تو دلم روشن شد .. خودشم خیلی حالش بهتر بود ... و امیدوار به اینکه شاید آزمایش بعدی اینجوری نباشه .
تو دلم همش دعا می کردم که خدا امیدمون رو ناامید نکنه ....
قراره شنبه همسری دوباره بره آزمایش بده و یکشنبه هم بره دکتر انشالله . شما هم با دلای پاکتون برامون دعا کنید که همه چی خوب پیش بره . به خاطر آزمایش همسری این ماه مجبوریم که از شب دوازدهم، اقدام داشته باشیم ... یعنی روز هشتم و دهم خبری نیست !!!
21خرداد یعنی دقیقا همون روزی که ارائه دارم برای پایان نامه ، موعد پری بعدیم هم هست ! همش دعا می کنم که دیگه اونروز پری سراغم نیاد و منم مامان شده باشم .
از روز یکشنبه دو تا عضو جدید ، مهمون خانواده ی دو نفری مون شدن ! دو تا جوجه اردک که اسمشونو همسری گذاشته پت و مت !
خونه ی مادر همسری بودن و صاحب هم نداشتن و از خداشون بود که یکی ببردشون ! منم دلم براشون سوخت و آوردیمشون خونه .
اما از اون روز حسابی همه جا رو کثیف کردن و بوشون هم خونه رو برداشته ! منم که وقت سرخاروندن ندارم به همسری گفتم تو رو خدا اینا رو ببر ، پشیمون شدم .........
آخه خونه ی آپارتمانی اصلا شرایط نگهداری همچین موجوداتی رو نداره .
خلاصه که این دو تا هم این چند روز بچه های ما شده بودن و همسری هروقت زنگ می زد میگفت بچه ها چطورن و کجان و .......؟
دوستای گلم از همیشه بیشتر محتاج دعاتون هستیم ...
دعا کنید که توی پست بعدی خوش خبر باشم ...
همتون رو خیلی دوست دارم ...