انتظار ما برای نی نی دار شدن  انتظار ما برای نی نی دار شدن ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
یکی شدن ما دو تا یکی شدن ما دو تا ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

روزهای انتظار

دارو .... آزمایش .... انتظار

1392/10/28 14:03
نویسنده : منتظر لطف خدا
3,994 بازدید
اشتراک گذاری

 ٩ شهریور ، که می شد 10 روز بعد از عمل همسری رفت دکتر،ساعت ده و نیم شب وقت داشت و منم خسته و خواب آلود توی خونه منتظرش نشسته بودم تا اینکه ساعت 1 رسید خونه و حرفای دکتر رو برام گفت .گفت که دکتر معاینه کرده و گفته عمل خیلی خوب بوده و بخیه ها هم خیلی خوبه...

بعد یه سری دارو داده برای دو ماه . البته داروها رو گرفته ولی بعد از اینکه به دکتر نشون داده و یکی از داروها ایرانی بوده مجبور شده همه رو با هم پس بده ..چون اگه اون یه دونه رو پس میداد و میخواست بعدا بگیره شامل حق بیمه نمی شد و باید همه رو با هم پس میداده واسه همین روز بعدش دوباره رفت و همه ی داروهاش رو با هم گرفت .

دکتر گفته بود دو ماه بعد بیا ... اما نگفته بود با آزمایش بیا . همسری خودش تصمیم گرفت دفعه ی بعد با آزمایش بره پیش دکتر .. برای منم سوال شده بود که اگه قرار نباشه آزمایش بده دکتر از کجا می خواد بفهمه داروها چه تاثیری داشته و یا اصلا تاثیر داشته یا نه ؟! آدم از کار این دکترا هم اصلا سر در نمی آره .. !

توی اون دو ماه همسری خیلی خوب قرص هاش رو می خورد و احتیاجی نداشت که من بهش یادآوری کنم و این خیلی خوب بود . فقط یه بی احتیاطی کوچولو ( البته چندان هم کوچولو نبود ) انجام داده بود و اونم این بود که هنوز 20 روز از عمل نگذشته ، از بالای وانتی که برای شرکتشون جنس آورده بوده، پریده بود پایین !!! ( در حالی که دکتر گفته بود تا 6 ماه نباید هیچ فشاری به خودت بیاری و کارای سنگین بکنی )و به خاطر اینکه جای بخیه و عملش درد گرفته بود و چند روزی درد می کرد،از دکتر وقت گرفت و رفت پیشش .

 دکتر هم گفته بود خیلی شانس آوردی که واریکوسل برنگشته!!! و گرنه باید دوباره عملت می کردم !

تا چند وقت بعد از اون ماجرا  همش از قسمت بخیه خونریزی داشت..

تو همین فاصله که همسری دارو مصرف می کرد تا دوره ی دوماهش تموم بشه منم رفتم پیش دکتر خودم برای انجام آزمایشات قبل از بارداری . آزمایش پاپ اسمیر رو که قبلا داده بودم و مشکلی نبود . فقط مونده بود آزمایش خون که یه سری فاکتورهای خونی رو بررسی می کنه و .... که اونم دکتر برام نوشت .

اون روز دکتر تا حد زیادی خیالمو راحت کرد .گفت تاریخهای پریودت از نظر من خیلی خوبه به خاطر اینکه همیشه اگرم به هم میریخته جلو میومده و اینکه عقب بیفته معمولا مشکل سازه نه اینکه جلو بیفته و این منو خیلی خوشحال کرد . این دومین بار بود که میرفتم پیش این دکتر . اونم بعد از دوسال و نیم.

آزمایش همسری رو هم نشونش دادم و گفت که معمولا دو سه ماه زمان میبره که چنین مشکلی حل بشه و گفت شما الان اقدامتون رو داشته باشین اگه حاملگی اتفاق افتاد که چه بهتر و اگرم نشد که خب صبر میکنید و ادامه می دید درمان ها رو .

وقتی بهش گفتم از حاملگی پوچ میترسم گفت حاملگی پوچ الان مد شده نیشخند و هرکی رو میبینی ممکنه این مشکل براش به وجود بیاد و مشکل شوهرت نمیتونه باعث این قضیه بشه

به خاطر همین نترس و اقدام کن .

ماه آبان برای من دوباره شد شروع انتظارهای طولانی ... آخه همونجور که قبلا گفتم ما فقط یک بار توی تیرماه و یک بار تو مرداد ماه اقدام کرده بودیم و بعد از عمل همسری،تا دوماه جلوگیری داشتیم.. اما حرف دکتر باعث شد دوباره از آبان ماه ادامه بدیم و جلوگیری نداشته باشیم .

دکتر گفت با توجه به سیکل قاعدگی که معمولا 28 روزه بوده روزهایی که برای تو احتمال تخمک گذاری بیشتر هست روزهای 10 - 12 و 14 از شروع پریودت هست . اما روز دوازدهم از همه مهمتره .

روزی که دوباره رفتم دکتر تا جواب آزمایشهام رو بهش نشون بدم خدا رو شکر،گفت هیچ مشکلی نداره . حتی کم خونی هم نداری.هموگلوبین خونت باید ١١ باشه که ١٣ هست و زیادم هست !!

بعدم  با یه لحن جالب و خندون برگشت گفت : برو حامله شو !

فهمیدم که یادش نیست من کیم و مشکلمون چی بوده ! گفتم : اگه بشم که خوبه !وقتی دوباره بهش یادآوری کردم که مشکل ما همچین چیزیه ،گفت وقتی همسرت مجددا آزمایش تست اسپرم داد بیار من ببینم تا اگه یه ذره هم پیشرفت کرده بود، دارویی بهت بدم که بتونی سریعتر حامله شی .دیگه نمیدونم دقیقا منظورش چه دارویی بود . شاید داروهایی که برای زیاد شدن تخمک گذاری استفاده می کنن رو می گفت !

چند روز بعد از دکتر رفتن من، تو روزای آخر مهر که حدودا دو ماهی از عمل همسری می گذشت.یه روز که توی خونه ی مامانم اینا بودم و همسری قرار بود بره بیرون،اومدم خونه ی خودمون تا ببینم، همسری هنوز خونه است یا رفته .یهو دیدم  نشسته و از درد داره به خودش می پیچه . به گوشی منم زنگ زده بود اما من گوشیم تو خونه بود . کمکش کردم لباساشو دربیاره و دراز بکشه ... طفلکی از درد به خودش می پیچید و من هیچ کاری نمیتونستم براش بکنم. میگفت از قسمتی که بخیه خورده تا پایین تیر میکشه و روی پاش هم میاد . قرص مسکن آوردم و شیاف ضد درد براش گذاشتم اما تا اونا اثر کنه طول میکشید .

اون روزی که رفته بودیم برای عمل، یه آقایی که پسرش اونجا بستری بود گفت من شماره موبایل دکتر شما رو دارم چون دکتر خودمم بوده و شماره اش رو به همسری داده بود . خوشبختانه اون شماره اون روز ، به درد خورد و با وجود اینکه همسری میگفت زشته زنگ بزنیم و ..... اما من راضیش کردم و زنگ زدیم .

ساعت ٤ زنگ زدیم دکترش جواب نداد . ١٠ دقیقه بعد دوباره زنگ زدیم و جواب نداد .. اس ام اس زدم و از زبون همسری براش نوشتم که من دو ماه پیش عمل کردم و الان اینجوری شده و .....

خبری نشد .

بهش گفتم سعی کن بخوابی تا کم کم مسکن هم اثر کنه و خودمم کنارش خوابم برد .

وقتی بیدار شدیم ساعت ٧ بود و همسری دردش تقریبا از بین رفته بود .

چون همه میدونستن که قرار بوده بره بیرون و آخر شب بیاد، مجبور شدیم دوباره یه دروغی سر هم کنیم و بگیم که حالت تهوع و دلدرد داشته و خوابیده و بعدشم دیگه دیر شده برای اونجایی که میخواسته بره و نرفته ....

خلاصه ساعت نزدیک ٨ بود که یهو گوشی همسری زنگ خورد و من رفتم براش بیارم دیدم دکترش داره زنگ میزنه ... تعجب کردم . آخه ما حتی شک داشتیم این شماره ی خود دکتر باشه !

بعد از سه تا بوق قطع شد و همسری تماس گرفت .

از این کار دکتر خیلی خوشم اومد . یعنی انتظار نداشتم که بهمون زنگ بزنه .

بعدم خیلی خوب صحبت کرد و گفت شما با من تماس گرفته بودین ؟

و بعد همسری براش توضیح داد که اینجوری شده . اونم پرسید توی پهلوتون هم دردی احساس میکردید و همسری گفت نه .

اما با این وجود بازم دکتر گفت شاید سنگ کلیه باشه چون دلیل دیگه ای برای درد وجود نداره و بیاین سونوگرافی تا مشخص بشه و ...

و گفت احتمالا سنگ اومده توی حالب ! ( دیگه بدجور نگران شدیم ! با خودمون گفتیم گل بود و به سبزه نیز آراسته شد )

همسری گفت من قرار بوده چند روز دیگه برای معاینه بیام پیشتون .

دکتر هم گفت خیلی خوبه . همون موقع بیاین اما اگه دوباره درد داشتین زودتر بیاین .

نگران بودیم که نکنه واریکوسل برگشته باشه اما دکتر گفت اگه کار سنگین انجام ندادین بعد از دو ماه دلیلی نداره که واریکوسل برگشته باشه .

8 آبان همسری رفت پیش دکترش . خدا رو شکر نه واریکوسل برگشته بود و نه سنگی در کار بود .. هنوزم نفهمیدیم اون درد  برای چی بود . دکتر گفته بود همه چی خوبه و این دردها به مرور از بین میره و مهم اینه که الان اسپرم ها به وضعیت خوبی برسن..

قبل از اینکه بره دکتر، دوباره آزمایش تست اسپرم داده بود . اما اون موقع سرماخوردگی شدید داشت و چرک خشک کن هم مصرف می کرد .

دکتر گفته بود اولا زود رفتی آزمایش دادی و هنوز دوره ی درمانت تکمیل نشده . دوما داروهای چرک خشک کن و خود سرماخوردگی روی اسپرم ها تاثیر منفی میذاره و ممکنه جواب آزمایش از این بهتر باشه . فاکتورهای اسپرم همه بالاتر رفته بودن اما نه خیلی !

مثلا همون عددی که توی پست های قبل توضیح دادم که 8 بوده ، شده بود 26و هنوز تا نرمال شدن یعنی 80 خیلی فاصله داشت .

دکتر برای دوماه بعدی دوباره دارو نوشت که بعضیاش همون داروهای قبل بود ..بعضیا هم اضافه شده بود و یکی از داروها هم کم شده بود(که البته قرص ویتامین بود و چیز خاصی نبود)

دوباره همسری باید دارو می خورد .... دلم براش می سوخت . اخه قرص و کپسول خوردن همیشه براش سخت بود و توی قورت دادنش مشکل داشت . می گفت هرچی آمپول بگن حاضرم بزنم اما این کپسول ها ...

توی دوماه دوم یه کمی تو مصرف قرصها تنبل شده بود و من بابت این قضیه خیلی اعصابم خرد می شد . چون اگه بهش یادآوری نمی کردم یادش می رفت و همش سر این موضوع با هم بحث داشتیم.

اما بالاخره اون دو ماه هم تموم شد . با اینکه خیلی امیدوار بودم توی اون دوماه باردار بشم اما هیچ اتفاقی نیفتاد ... فقط تاریخ پریودهام عقب میفتاد ! و باعث می شد بیشتر امیدوار شم و بعد بیشتر بخوره تو ذوقم ... مثلا ماه آبان که اولین ماه اقدام بود برای اولین بار در عمرم پریودم 6 روز عقب افتاد ( البته با احتساب سیکل 28 روز ) ماه آذر هم سه روز و دی ماه هم دو روز !

اما تو ماه آبان چون هیچوقت سابقه ی این همه تاخیر رو نداشتم واقعا فکر می کردم حامله ام ! با اینکه بی بی چک منفی میشد اما بازم امیدوار بودم !

الان به حسی که اون موقع داشتم می خندم ! نمی دونستم حالا حالاها کار داره تا نی نی کوچولوی ما از آسمونا دل بکنه و بیاد !


*** این روزا تمام لحظه هام با فکر به تو سپری میشه . امید و ناامیدی ، نگرانی و بی خیالی ، ترس و دلهره .. اینا همه ی حس های متفاوتیه که هر لحظه به سراغم میاد . کاری از دستم برنمیاد جز دعا .. جز توکل به خود خدا و ایمان به اینکه فقط اونه که میتونه گره های بسته رو با دستای مهربونش باز کنه.فقط اون ... خود خدای مهربون ***

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

پرتو
28 دی 92 15:10
عزیزم خصوصی
منتظر لطف خدا
پاسخ
دیدم گلم ..ممنونتم
مائده
28 دی 92 15:18
ایشالله تا اخر امسال نی نیخوشملتون از اسمون میاد عزیز دلم
منتظر لطف خدا
پاسخ
ایشالا عزیزم .با دعای شما ...... ممنونم از لطفت
پرتو
28 دی 92 15:35
عزیزم انشاالله با این همه زحمتی که کشیدین به زودی فرشتت بیاد توی دلت آمین دوستم اگه کنار داروها به همسرت هفت مغز هم بدی خیلی موثره و کلی انرژی بهش میده روزی یک قاشق هم کافیه . ( پسته . گردو . بادام . فندق . کنجد . بادام هندی . بادام زمینی ) اینا رو میکس کن و با عسل بده بهش البته تعدادش به خودتون مربوطه میتونی چند تا شو استفاده کنی چونکه در کل مقویه و خیلی تاثیر داره . موفق باشی عزیزم
منتظر لطف خدا
پاسخ
ممنونم عزیزم . انشاالله که بشه و خدا منو هم لایق مادر شدن بدونه . ممنونم از راهنمایی خوبت دوستم . حتما این کارو می کنم .بازم ممنون
سودابه
28 دی 92 16:05
عزیزم عقب افتادنهای ماهانه به دلیل استرسی که داری هم هست سعی کن آروم باشی و به همسرت از نظر تغذیه برسی و بقیه رو بسپری دست خدا . انشاالله که تا عید خانواده ات تکمیل شده
منتظر لطف خدا
پاسخ
آره درسته عزیزم . حتما .. ممنونم از دلگرمیت و اینکه اومدی
پرتو
28 دی 92 21:55
مژده دهيد چون كه هفته وحدت آمده ميلاد امام صادق و پيمبر رحمت آمده كاش در اين جمعه از آسمان ندا دهند اي منتظران ظهور،منجي بشريت آمده ولادت پيامبر اكرم(ص) و امام صادق(ع)تبريك و تهنيت باد.
منتظر لطف خدا
پاسخ
ممنون عزیزم .منم به شما تبریک میگم .. انشالله حاجت روا شی
oiRcQebdCjFL1KmrSzG1VvaCt5jlziD-FLpDrVyeSTA.
28 دی 92 23:35
یکی از دوستان من که بچه اش پس فردا بدنیا میاد,همسرش شرایط شما رو داشت و راستش خیلی بدتر یعنی دکتر بهش گفته بود امکان بچه دار شدنتون صفر هست. یادمه آقاهه خیلی ناراحت بود و یک بار به شوهرم گفته بود که احساس می کنم باید خانمم رو رها کنم .آخه خانمش رو خیلی دوست داشت. این زوج دوست داشتنی پس فردا صاحب یک پسر میشن!!!!!! غرض اینکه حتی آدمهایی که تو شرایط خیلی خیلی خیلی بدتر بودند این مرحله رو طی کردند و با امید به خدا حتی نیاز به لقاح مصنوعی هم براشون نبود و طبیعی باردار شد دوستمآخخخخخخ که اگر فقط خدا بخواددددد.انشالله که خیلی زود و بی دردسر نی نی نازت بیاد تو دلت و محکم پیش مامان و باباش بمونه
منتظر لطف خدا
پاسخ
ممنونم که اینا رو اینجا نوشتید .. چون یه نقطه ی امید تو دلم روشن کردید دوست خوبم . کاملا درسته ، فقط و فقط باید خدا بخواد .. انشالله گل پسرشون همیشه سالم باشه .. بازم ممنون .
مهتاب
29 دی 92 10:52
به نظر من معجزه وقتی اتفاق میفته که منتظرش نیستی مطمئن باش به زودی زود معجزه زندگی شما هم اتفاق میفته انشالله خدا خودش زود زود یه نی نی خوب و سالم بذاره توی دلت
منتظر لطف خدا
پاسخ
دقیقا همینطوره ... انشالله عزیزم . .شما هم برام دعا کن .. آخه الان دیگه مادری و خدا دعای مادرها رو زودتر اجابت می کنه .. ممنونم که اومدی دوستم
shadi098
29 دی 92 19:03
سلام عزیزم امیدوارم خدا بزودی بهت یه نینی سالم و صالح بده نگران نباش غصه هم نخور همه چیز دست خداست تا اون نخواد یه برگ هم از درخت نمیافته این چیزیه که من بهش معتقدم و ایمان دارم منم 2 ماهه پری نشدم و هنوز هم ازمایش ندادم میترسم باز منفی بشه ولی شاید فردا یه تست بذارم ببینم چه خبره برام دعا کن
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم .. ممنون . انشالله که نی نی جون اومده تو دلت .. حتما اگه لایق باشم برات دعا می کنم .. منم محتاجم به دعا دوست خوبم .
نیر
30 دی 92 14:55
سلام..عزیزم..امیدوارم به همین زودی زود بارداربشی...استرس نداشته باش خدا خیلی خیلی بزرگتراز این حرفهاس....
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم.ممنونم.منم امیدوارم برای شما این اتفاق خیلی زود بیفته .. بله همینطوره ، خدا خیلی بزرگتر از اون چیزیه که ما تصور می کنیم
سمیه
30 دی 92 15:31
امیدوارم نتیجه زحمتات را ببینی و زود نینی بیاد تو دلت
منتظر لطف خدا
پاسخ
انشالله عزیزم.ممنونم..امیدوارم برای شما هم همینطور باشه . مرسی که اومدی
سحر
30 دی 92 17:03
عزیزم چند دفه واست نظر گذاشتم اما نمی دونم چرا ثبت نشده خانومی غصه نخور همه چیز به لطف خدا درست میشه و مشکلت حل میشه... ما هم روزی مادر خواهیم شد.... خیلی خوب مینوسی دوست دارم نوشته هات رو صادقانه و بی آلایش
منتظر لطف خدا
پاسخ
ممنونم عزیزم . نمیدونم چرا ثبت نشده ! بعضی وقتا اینجوری میشه دیگه ، بازم مرسی که دوباره نظر گذاشتی . انشالله همینطور باشه و ما هم به زودی طعم مادر شدن رو بچشیم عزیزم. از لطفت ممنونم گلم .شمایی که خوب می بینی
نیر
30 دی 92 23:10
سلام دوست گلم...قربونت برم که بهم سرزده بودی...حتما برات دعا میکنم البته اگه لایق باشم...میشه اسم کوچیکتوبدونم؟؟؟تو رو لینک کردم امروز ولی یادم رفت ؟؟؟؟؟خلم دیگه ببخش منو
منتظر لطف خدا
پاسخ
سلام عزیزم . خواهش می کنم .. ممنونم.به خاطر اینکه ممکنه بعضی ها توی وب شناساییم کنن و یه جورایی دیگه نتونم حرفهای خصوصیم رو اینجا بزنم ، اسم کوچیکمو ننوشتم عزیزم .شما میتونی با همون اسم وبم لینکم کنی . مرسی از لطفت گلممممم
بهار د
1 بهمن 92 10:54
ایشالله گلم انتظار خودتم به سر بیاد چی بگم جز اینکه باید خدا بخواد
منتظر لطف خدا
پاسخ
انشالله انتظار همه ی منتظرا به سر بیاد گلم .. ممنونم . مرسی اومدی