انتظار ما برای نی نی دار شدن  انتظار ما برای نی نی دار شدن ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
یکی شدن ما دو تا یکی شدن ما دو تا ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

روزهای انتظار

عنوان ندارد !

دوستای گلم نمی خوام اینجا چیزی بگم که حالتون رو خراب کنم یا ناراحتتون کنم ..قرار بود دیگه تا سال جدید پست نذارم ... ولی امروز یه چیزی دیدم که حسابی دلم رو لرزوند و باعث شد قدر نعماتی رو که خدا بهم داده بیشتر بدونم از جمله سلامتی ... یه مادر 37 ساله که با سرطان سینه دست و پنجه نرم میکرد 8 روز پیش (11اسفند92) از دنیا رفت .... من نمی شناختمش اما همینقدر میدونم که می خواست با بیماریش مبارزه کنه به خاطر دختر 11 ساله ش و پسرش که الان 16 ماهه است و البته همسرش که به تازگی برادرش رو به خاطر همین سرطان از دست داده بود . خواستم بگم که شما با دلای پاکتون دعا کنید که خدا روحش رو قرین رحمت خودش قرار بده و به خانواده ش و همسر و فرزندش صبر عنایت کنه ...
19 اسفند 1392

.... سر اومد زمستون ....

این روزا کمتر فرصت میشه بیام سراغ وبلاگ . اما دلم برای همتون خیلی تنگ شده بود .... اینجا دلهای پاکی هستن که همشون از روی مهربونی و بدون چشمداشت به آدم محبت می کنن یا براش دعا می کنن . این اینقدر حس خوبی به آدم میده که نمیتونه از اینجا دل بکنه .... دوستانی اینجا پیدا میکنیم که گرچه تو دنیای مجازی اند ولی به حق ، حقیقی تر از دوستان خود آدم هستن و دلسوز تر و وفادارتر . توی وبلاگ دوست خوبمون سکوت عزیز این بار نوبت من شده که دوستای گلم با نیتهای پاکشون قرآن دست بگیرن و برای برآورده شدن حاجت دل من ، قرآن بخونن .............. امیدوارم لایق این هدیه ی باارزش باشم و دست تک تکشون رو هم می بوسم ... انشالله خدا حاجت اونها رو زودتر از من بده . الهی...
15 اسفند 1392

توجه توجه !

دوستای گلم وبلاگ دوست عزیزمون "نامه های عاشقانه یک زن که مادر نبود" (سکوت عزیز) http://manooononini.blogfa.com/ ختم جمعی قرآن دارن برای برآورده شدن حاجت دوستای وبلاگی که منتظر نی نی هستن . اگه دوست دارین می تونین شرکت کنین . به نوبت اسمتون رو می نویسن که براتون ختم قرآن هم گرفته بشه . مرسی از نگاه قشنگتون
29 بهمن 1392

خبر قابل به عرضی نیست !

این بار پری سر موقع خودش اومد . درست بعد از 28 روز که می شد 22 بهمن .. خوشبختانه دیگه زیاد سرکارم نگذاشت مثل ماههای قبل ... فکر می کنم بدنم دوباره برگشته به همون سیکل عادی 28 روزه . خدا رو شکر .. چون بایت عقب افتادن پری هام نگران بودم .. این روزا دیگه زیاد به نی نی فکر نمی کنم .. دور و بر خودم رو با چیزای دیگه شلوغ کردم و این باعث شده موضوع بچه کمتر ذهنم رو به خودش مشغول کنه    مامانم برای اولین بار نشسته یه شلوار پیش بندی بافته با یک کلاه ، برای بچه ی نیومده ی ما ! قبل از اینکه تمومش کنه می گفت تا وقتی این تموم بشه شما هم باید بچه دار شین وگرنه میدمش به یکی دیگه !! خب اون بنده خدا که از چیزی خبر نداره ! این حرفا کم...
26 بهمن 1392

بی بی چک منفی

توی اون کتابی که گفتم انواع و اقسام دعاها رو داره ، یکی از کارهایی که برای باردارشدن نوشته بود این بود که 40 روز،بین نماز نافله ی صبح و نماز صبح ، 41 بار سوره ی حمد خونده بشه . منم نیت کردم که این کار رو انجام بدم و از اولین روز بعد از تموم شدن پری تو دی ماه ، شروع کردم .تا همین چهارشنبه که شد 15 روز هر روز صبح بیدار میشدم و تمام تلاشم رو می کردم که یه وقت خواب نمونم . اما روز پنج شنبه که می شد روز شونزدهم ، به خاطر اینکه شب خیلی دیر خوابیده بودم صبح خواب موندم . وقتی بیدار شدم دیدم ساعت 6:45 هست و یک ربع پیش نماز صبح قضا شده .... خیلی حس بدی پیدا کردم .آخه می گن اگه قرار نباشه حاجتت برآورده شه ، موفق نمیشی که اون کاری رو که برای ادای حاجت د...
19 بهمن 1392
22333 0 22 ادامه مطلب

این روزا

مشهد، اینقدر هوا سرد شده که حد ندارههههههه .. تو خونه هم می لرزیمممممممم چند روز پیش بالاخره اولین برف زمستونی واسه ما هم بارید البته تو پاییز یه برف کوچولو اومد ولی رو زمین ننشست .. و این تقریبا شد اولین برف قرار بود همسری فردا بره آزمایش بده .. برای اینکه خودمون از وضعیتش مطلع بشیم و ببینیم بعد از یک ماه قرصها تاثیری کرده یا نه . و بعد اگه تاثیری نکرده بود درمان با قرصهای گیاهی و جلبکی رو شروع کنه و یه سری درمانهای طب سنتی اما با این سردی هوا احتمالا تنبلی می کنه و نمیره آزمایش بده من این روزا یه حس عجیبی دارم . همش فکر می کنم نی نی اومده تو دلم .. اما جرات ندارم بی بی چک بذارم . اگه بخوام تا موعد پری صبر کنم یه ده روزی مونده ...
15 بهمن 1392

دردم از یار است و درمان نیز هم

١٧ دی ماه برای نشون دادن آخرین آزمایش همسری به دکتر خودم ( متخصص زنان و نازایی ) رفتم پیشش . بعد از دیدن آزمایشات ابرویی بالا انداخت و گفت : این آزمایشات که تغییر چندانی نکرده ! گفتم . درسته گفت : به نظر من بهتره بیای آی یو آی کنی !! توی دلم گفتم بالاخره چیزی که می ترسیدم بهم بگن رو گفتن ... نفس عمیقی کشیدم . تا یکی دو روز قبلش،حتی نمیدونستم فرق بین آی یو آی و آی وی اف دقیقا چیه ..... توی افکار خودم بودم که دکتر گفت : می دونی آی یو آی چیه ؟؟ گفتم تا حدودی میدونم . بعد یه کم برام در موردش توضیح داد . گفتم : یعنی کی بیام ؟؟آخه دکتر برای دو ماه آینده به همسرم دارو داده . گفت : همسرت این دوماه ، داروهاشو مصرف کنه . شاید معجزه شد و طب...
7 بهمن 1392

"دو ماه " هایی که همچنان ادامه دارد !

صبح روز ١١ دی ،‌داروهای همسری تموم شد . اون دو ماه که بی صبرانه منتظر تموم شدنش بودیم گذشت . به خاطر اینکه اون روز بین التعطیلین بود ،‌به همسری گفتم همین امروز برو آزمایش بده و همین امروزم جوابش رو بگیر تا همین امشب بتونی ببری و به دکتر نشون بدی . همسری هم که طفلکی اصرار منو می دید چاره ای جز اینکه قبول کنه ، نداشت . از چند روز قبل برای اون شب از دکترش وقت گرفته بودیم .. صبح چهارشنبه بعد از خوردن آخرین قرصها ، رفت به همون آزمایشگاه همیشگی و آزمایش داد . اما بهش گفته بودن جوابش امروز حاضر نمیشه ... وقتی فهمیدم ناراحت شدم از اینکه باید تا شنبه (١٤ دی) صبر کنه و بعد بره جواب آزمایشش رو بگیره . بعد از ظهر زنگ زدیم به مطب و وقت رو ت...
1 بهمن 1392

دارو .... آزمایش .... انتظار

 ٩ شهریور ، که می شد 10 روز بعد از عمل همسری رفت دکتر،ساعت ده و نیم شب وقت داشت و منم خسته و خواب آلود توی خونه منتظرش نشسته بودم تا اینکه ساعت 1 رسید خونه و حرفای دکتر رو برام گفت .گفت که دکتر معاینه کرده و گفته عمل خیلی خوب بوده و بخیه ها هم خیلی خوبه... بعد یه سری دارو داده برای دو ماه . البته داروها رو گرفته ولی بعد از اینکه به دکتر نشون داده و یکی از داروها ایرانی بوده مجبور شده همه رو با هم پس بده ..چون اگه اون یه دونه رو پس میداد و میخواست بعدا بگیره شامل حق بیمه نمی شد و باید همه رو با هم پس میداده واسه همین روز بعدش دوباره رفت و همه ی داروهاش رو با هم گرفت . دکتر گفته بود دو ماه بعد بیا ... اما نگفته بود با آزمایش بیا . همس...
28 دی 1392

روز عمل-30 مرداد 92

من و همسری از چند روز قبل عمل واریکوسلکتومی ، همش دنبال این بودیم که یه جوری هزینه ی عمل رو جور کتیم . آخه اون موقع دستمون تنگ بود و خب هزینه ی عمل هم نسبتا بالا و چون نمی خواستیم به پدر و مادرهامون چیزی بگیم این قضیه رو یه کم سخت تر می کرد . من به همسری پیشنهاد دادم که یه مقدار از طلاهام رو بفروشم اما همسری قبول نکرد . آخرم به یه بهانه ای تونست از پدر خودش پول قرض بگیره .. اما ما تا شب عمل هنوز نمی دونستیم ، پول جور میشه یا نه .. خلاصه اون روز ساعت 7 صبح درمانگاه بودیم ... میگم درمانگاه اما خب یه چیزی شبیه یه بیمارستان کوچیک بود و درمانگاه خصوصی هم بود . دکتر همسری بهش گفته بود که اگه بخوای می تونی بیای بیمارستان تا عملت کنم اما این د...
25 دی 1392